سخنگوی کوچک شکر ریز.....
از حرفا وصحبتهای قشنگم بگم که حدنداره هیچ کلمه ای نیست که بشنوم وتکرار نکنم حالا هر جور که بتونم هر کلامی که از دهان هر کس خارج بشه،مورد بمباران سوال من واقع میشه مثلا می گم اینو گفتی مامان؟ به داداش گفتی؟ چرا گفتی؟ بعد دوباره می گم به داداش اینوگفتی چرا گفتی مامان خلاصه که حسابی کلمه دون مغزم پرشده وروز به روزم داره پرتر میشه امشب کمی از شیرین سخنی هام میخوام بگم اینجا داداش که میاد جلوی تی وی،با صدای نیمه بلندی می گم؛ «برو کناخ» آب که می ریزه زمین می گم «مامان آب سیخت،دستال بده» دستمال از مامان می گیر...